اشعار حبیب حاجی پور

  • متولد:

مرز شرف و بی شرفی، حال، سکوت است / حبیب حاجی پور

گیرم بفروشی وطنت را به جوی نان
آنگاه قرار است چه چیزی بخری، هان؟

در خاک علی هستی و سرباز یهودی
از کار خودت می بری ای مرد چه سودی؟

گیریم خریدند ز تو بی هدفی را
با خود چه کنی لکه این بی شرفی را؟

طی می‌شود این فتنه و آشوب به زودی
پس وای به حالت اگر این سوی نبودی

از ناف تلاویو بیا تا خود بغداد
«با آل علی هر که در افتاد بر افتاد»

در سایه نور علی و آل علی باش
حیف است شوی عامل و همکاسه اوباش

ققنوس شو و شعله ور از معرکه برخیز
فرزند خلف باش و مشو تفرقه انگیز

مرز شرف و بی شرفی، حال، سکوت است
باغی که یهودی به تو داده برهوت است..

بیزار ز جنگ است همیشه وطن ما
نشنیده به جز صلح کسی از دهن ما

اما همه ایرانی ناموس پرستیم
پای وطن خود همگی معرکه هستیم

در معرکه اینبار قعودید و قیامیم
آغاز شما کرده و ما حسن ختامیم

در سخت ترین روز، حقارت نپذیریم
بر نفس خود ای دشمن بدخواه، امیریم

ایران من، این زخمیِ پیروزِ سرافراز
کرده است قلم دست درازی دغلباز

از زخم کبودیم ولی شکوه محال است
با دشمن خود راز نگوییم، ضلال است

هرچند که دلخون شده باشیم در این خاک
یک موی از این گربه نبخشیم به ضحاک

بگذار وطن باز در آغوش تو باشم
گر دست دهد مرگ‌، کفن پوش تو باشم
 
210 0 5

وای از زمانی که در دل یک روز ایمان بلرزد! / حبیب حاجی پور

امروز ایلام فردا شاید خراسان بلرزد
فرقی ندارد کجای خاک دلیران بلرزد

ما قرن ها با حوادث لرزیده ایم و شکستیم
نگذاشتیم اشک اما در چشم ایران بلرزد

هر جا بلرزد به زودی آباد خواهد شد اما
وای از زمانی که در دل یک روز ایمان بلرزد!

پیمانه ها را شکستیم تا پای پیمان بمانیم
ننگ است هنگام یاری دستان انسان بلرزد

با دردهای فراوان با قرن ها رنج انسان
در برخی از حکمرانان ای کاش وجدان بلرزد

آواز کن آنچه داری از سال ها بیقراری
وقتی که داش آکلی نیست بگذار مرجان بلرزد

دل گرم باشیم از هم در این جهان جهنم
تا پیش گرمای دل ها سوز زمستان بلرزد
1683 1 2.77